حكايت هاي مديريتي! (داستان)
 
**For All**

خود ارزيابي
پسر كوچكي وارد مغازه اي شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد.
بر روي جعبه رفت تا دستش به دكمه هاي تلفن برسد و شروع كرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به  مكالماتش  گوش مي داد.
پسرك پرسيد: خانم مي تونم خواهش كنم كوتاه كردن چمن هاي حياط خانه تان را به من بسپاريد؟؟
زن پاسخ داد: كسي هست كه اين كار را برايم انجام مي دهد. پسرك گفت: خانم من  اين كاررابا نصف قيمتي كه او ميدهد انجام خواهم داد.
زن درجوابش گفت كه ازكار اين فرد كاملا راضي است.
پسرك بيشتراصرار كرد و پيشنهاد داد: خانم من پياده رو و جدول جلوي خانه را هم برايتان جارو مي كنم در اين
صورت شما در يكشنبه زيباترين چمن را دركل شهر خواهيد داشت.
مجددا زن پاسخش منفي بود.
پسرك در حالي كه لبخندي بر لب داشت گوشي را گذاشت. مغازه دار كه به صحبت هاي  او گوش داده  بود
به سمتش رفت و گفت: پسر ...، از رفتارت خوشم آمد به خاطر اينكه روحيه خاص و خوبي داري دوست دارم
كاري  به تو بدهم.
پسر جوان جواب داد:نه ممنون،  من فقط داشتم عملكردم را مي سنجيدم. من همان كسي هستم
كه براي اين  خانم كار مي كند.




           
سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:, :: 14:47
عیسی(مدير وبلاگ)

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید روز های خوبی برای شما آرزو مندیم عیسی(مدیر وبلاگ)
آخرین مطالب
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 33
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 702
بازدید کل : 80933
تعداد مطالب : 88
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1